my prisoner

پارت ۱۸
فردا
ویو سونگمین
خوابیده بودم که با صدای یک نفر از خواب بیدار شدم.
فلیکس: سونگمین..بیدار شو وقتشه روز اول کاریتو شروع کنی.
از روی تخت بلند شدم. چشمام رو مالیدم و نگاهی به فلیکس کردم.
فلیکس: یکی از لباس های داخل کمد رو بپوش بعد بیا بیرون..من داخل اشپزخونه هستم..روبروی اتاق خودت.
سری به نشونه تایید نشون دادم. فلیکس، از اتاق بیرون رفت و در رو بست.
به سمت کمدی لباس رفتم و درش رو باز کردم. چشمام ، با دیدن لباس ها ، گرد شد. این همه لباس‌؟ اونم برای من؟ باید چی بپوشم الان؟
کی از لباس هارو از داخل کمد در اوردم و پوشیدم. نگاهی با خودم داخل اینه کردم و ناخودآگاه لبخند کوچکی روب لب هام نشست. از اخرین باری که لباس درست و حسابی میپوشم خیلی گذشته..
از اتاق بیرون رفتم. یکم یه جلو رفتم ، به اشپزخونه رسیدم و در زدم و واردش شدم. فلیکس مشغول درست کردن سینی ها بود کا با دیدن من لبخندی زد.
فلیکس: خیلی خوب شری سونگمین
دوباره لبخند کوچکی زدم.
فلیکس: اولین باره میبینم لبخند میزنی..لبخند کیوتی داری..بیا کمکم کن اینا رو ببرم روی میز اصلی برای صبحونه..آقا یکم دیگه بیدار میشه.
سری تکون دادم و به سمت فلیکس رفتم. دوتا از سینی ها رو برداشتم و به همراه اون ، از آشپزخونه خارج شدیم و به سمت میز اصلی رفتیم. وقتی رسیدیم ، سینی هارو روی میز گذاشتیم.
فلیکس: خب حالا باید ظرف هارو روی میز بچینی باشه؟ به نگاه کن.
فلیکس، چند تا از ظرف های غذا رو روی میز گذاشت و به ترتیب خاصی شروع به چیدن میز کرد. من هم ، شروع کردم به تقلید از فلیکس و هرکاری میکرد رو مو به مو انجام میدادم. بعد چند دقیقه، میز اماده شد.
فلیکس: افرین کارت خیلی خوب بود..اگه همینجوری ادامه بدی آقا ازت راضی میشه.
همون موقع بنگچان ، به همراه هیونجین وارد شدن و به سمت میز اومدن.
فلیکس: صبح بخیر آقا
بنگچان: صبح بخیر
بعد بنگچان، نگاهی به من کرد. چون نمیتونستم چیزی بگم ، فلیکس بهم اروم گفت که تعظیم کنم. منم تعظیم کوچیکی کردم.
بنگچان ، نگاهی به میز انداخت و گفت
بنگچان: برای روز اول کارت خوب بود سونگمین.
نفس راحتی کشیدم و نگاهی به فلیکس کردم و اون هم با یه لبخند جواب من رو داد. بنگچان و هیونجین، دور میز نشستن و شروع به خوردن کردن. فلیکس دم گوش من گفت
فلیکس: کنار صندلی آقا وایسا..بعد از اینکه خوردنش تموم شد بابد همراهش بری.
سری تکون دادم و به صندلی بنگچان نزدیک شدم و کارش ایستادم. استرس داشتم که نکنه عصبانی بشع ولی وقتی دیدم هیچ کاری نکرد و فقط نگاه ریزی بهم کرد اروم شدم. بعد چند دقیقه ، خوردشون تموم شد و از پشت میز بلند شدن.
بنگچان: بیا.
ادامش کامنت
دیدگاه ها (۳۴)

my prisoner

my prisoner

my prisoner

my prisoner

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

Part ¹²⁸ا.ت ویو:غذا که تموم شد...خودم رو به مبل تکیه دادم..ن...

عشق خون آلود پارت یک

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط